نقد و بررسی بازی Life is Strange: True Colors

نقد و بررسی بازی Life is Strange: True Colors

نوشته‌ی
avatar
2 سال و 7 ماه و 10 روز پیش

فهرست مطالب

عنوان Life is Strange: True Colors، چهارمین بازی این سری است که توسط تیم توسعه دهنده‌ی بازی اسپین آف Life is Strange: Before the Storm، یعنی استودیوی Deck Nine، با استفاده از انجین قدرتمند Unreal Engine 4 ساخته شد.

بازی‌های Life is Strange، عموماً ماجرای کرکترهای قابل ارتباط و جوانی را تعریف می‌کنند که به نوعی درگیر مسئال خیلی پیچیده و بزرگ‌تر از خودشان می‌شوند. در این بازی‌های ماجراجویانۀ داستان محور، شما اغلب باید تصمیماتی بگیرید که می‌توانند روی روند داستان و حتی زندگی سایر کرکترهای عمیق و قابل ارتباط بازی تاثیر بگذارد.

Life is Strange: True Colors هم تقریباً از همین فرمول پیروی می‌کند، پس با ما همراه باشید تا بررسی کنیم که این بازی چه پیشرفت‌هایی نسبت به نسخه‌های قبلی داشته و در چه نقاطی می‌توانست بهتر عمل کند.

شهر زیبای Haven Springs

داستان از این قرار است که شخصیت اصلی بازی، "الکس چِن" (Alex Chen)، پس از 8 سال زندگی در پرورشگاه یتیمان قصد دارد به برادر تنی خود در شهر کوچک Haven Springs ملحق شود و زندگی جدید خود را شروع کند.

از همان ورودی شهر، متوجه می‌شوید که این شهر کوچک یک جور بهشت گم شده است! اطراف این شهر پر از گیاهان زیبا و رنگارنگ، مغازه‌های متنوع، گرافیتی‌‌های هنرمندانه و مناظر کوهستانی نفس گیر است. طراحی هنری این بازی دقیقاً حس و حال بازی‌های قبلی را حفظ کرده و به لطف گرافیک و نورپردازی عالی این بازی آن را حتی به چندین سطح بالاتر برده است.

البته هیچ شهری بدون ساکنینانش کامل نمی‌شود. مردم Haven Spring افرادی خون گرم و به همان اندازه‌ی شهرشان زیبا هستند. صداگذاری و دیالوگ‌های کرکترها نیز خوب است اما در این بازی انیمیشن صورت (Facial Animation) آن‌هاست که به طرز خارق العاده‌ای این کرکترهای خیالی را طبیعی جلوه می‌دهد.

اما همانند دنیای واقعی، همیشه همه چیز باب میل ما پیش نمی‌رود. یک حادثه‌ی عجیب باعث مرگ برادر الکس می‌شود و اوقات تمامی اهالی شهر را تلخ می‌کند. در اینجاست که بازی با کرکترهایش به اوج خود می‌رسد.

این مردمی که همدیگر را دوست داشتند، اکنون برای پیدا کردن مقصر ماجرا به یکدیگر تهمت می‌زنند و نمی‌دانند چه کاری درست یا غلط است. الکس تازه وارد هم اکنون بیش از هر چیزی به دنبال جواب علت مرگ برادرش است و وظیفه‌ی خود می‌داند که با استفاده از قدرت ماورائیش برای رسیدن به این هدف استفاده کند.

قدرت همدلی، فرصتی بسیار جذاب اما از دست رفته!

الکس چن 21 ساله، دختری بسیار مهربان، قابل درک و سرسخت است. او 8 سال را به تنهایی در پرورشگاه و با قدرتی به نام همدلی (Empathy) گذارند. با این قدرت الکس می‌تواند احساسات مردم را از طریق هاله‌ای رنگی و چیزی که باعث آن احساس شده است را بفهمد و اگر احساس شخصی خیلی قوی باشد الکس کنترل خود را از دست داده و آن حس به طور کامل روی رفتار او تاثیر می‌گذارد.

این اختلال احساسی باعث شده که همه در این 8 سال به او بعنوان یک موجود عجیب و غریب نگاه کنند و در نتیجه توسط هیچ خانواده‌ای انتخاب نشود. اثرات این سال‌های سخت در شخصیت‌پردازی الکس به خوبی مشخص هستند. شخصیت او در اغلب اوقات دوستانه، خون گرم و خوش برخورد است، اما در عین حال بعضی مواقع گذشته‌اش بر او غلبه می‌کند که او را به یک آدم خجالتی و نگران تبدیل می‌کند. با این حال او شخصیتی دوست داشتنی است که ما بعنوان پلیر دوست داریم که او موفق شود.

برخلاف بازی‌های دیگر سری Life is Strange که ما همزمان با کرکتر اصلی ذره ذره با این قدرت‌های ماورائی آشنا می‌شدیم، در هنگام شروع True Colors، الکس سال‌هاست که با قدرت خود زندگی کرده و اکنون فقط می‌خواهد آن را کنترل کند.

این ایده‌ی خوبی است، البته اگر کمی بهتر اعمال می‌شد. چون تمامی قابلیت‌های همدلی را ما در عمل می‌بینیم و از آنجایی که الکس از قبل با آن‌ها آشناست، از نظر پلیر بنظر می‌رسد که بخش مهمی از داستان را از دست داده‌ایم. بهتر بود تعدادی فلش‌بک در مورد اولین تجربه‌ی الکس با این قابلیت‌ها را می‌دیدیم.

همچنین قدرت همدلی، بجای اینکه یک قدرت در زمینه‌ی احساسات انسان باشد، در عمل بیشتر بعنوان یک قابلیت ذهن خوانیِ افرادی که احساساتی را تجربه می‌کنند، به نظر می‌آید. الکس با قدرت همدلی می‌تواند، احساسات افراد را از دید آن‌ها تجربه کند، آن‌ها را کاملاً جذب خودش کند، و یک مدل دیگر که در اواخر بازی مشاهده خواهید کرد.

اینکه بتوان احساسات شخص دیگری را بطور کامل درک کرد، ایده‌ی خارق‌العاده‌ای است اما متاسفانه در این بازی به خوبی بکار برده نشده است. به نظر می‌رسد که سازندگان بازی نمی‌دانند انسان‌ها توانایی تجربه‌ی همزمان چندین احساسات را دارند؛ بخصوص در مواقع سخت احساسی. اما Life is Strange: True Colors به هیچ وجه به این مسیر نمی‌رود. قدرت همدلی فقط یکی از 4 حالت خشم، ترس، غم و شادی را نشان می‌دهد که باعث سادگی بیش از حد این قدرت و البته کرکترها می‌شود، در حالی که درون داستان بارها فرصت ترکیب احساسات وجود داشت.

علاوه بر آن، قدرت همدلی در کات‌سین‌ها فقط زمانی کار می‌کند که داستان بازی می‌خواهد. مواقع بسیاری درون بازی هستند که کاملاً مشخص است کرکترها احساسات خیلی عمیقی را تجربه می‌کنند اما هیچ خبری از قدرت همدلی و هاله‌ی رنگی نیست.

در نهایت، قدرت همدلی بخاطر بیش از حد ساده بودنش، بیش از هر چیزی یک فرصت از دست رفته‌‌ محسوب می‌شود، چیزی که فقط به عنوان یک مکانیک بازی برای پیش روی داستان عمل می‌کند تا یک عنصر جذاب دنیای بازی.

آرامش بدون طوفان

داستان بازی در 2 چپتر اول خیلی خوب پیش می‌رود. دیالوگ‌های مناسب، کرکترها و شهری که با آن آشنا می‌شویم، همگی لذت بخش هستند و حدس اینکه کدام یک از این مردم دوست داشتنی ممکن است باعث مرگ برادر الکس شده باشد واقعاً انتخاب سختی است.

اما دقیقاً از چپتر 3، نه تنها بازی با یک ارائه‌ی یک مزنون به سوالاتتان خاتمه می‌دهد، بلکه سرعت پیشروی داستان به طرز عجیبی کُند می‌شود. ناگهان شما مجبورید در یک بازی گروهی درون شهر که سبک بازی را برای تقریباً 1 ساعت به یک JRPG و  Turned-Based ضعیف تغییر می‌دهد، شرکت کنید؛ درحالی که این قسمت هیچ نقشی در قصه‌ی اصلی این اثر داستان محور ندارد!

یکی از مشکلات بزرگ دیگر Life is Strange: True Color این است که داستان خیلی دیر به اوج خود می‌رسد. در بیشتر بازی شما هیچگاه احساس خطر یا ضرورت نمی‌کنید، به طوری که کرکترها هم بعضی مواقع هدف خود را فراموش می‌کنند و روی چیزهای فرعی متمرکز می‌شوند.

علاوه بر آن، انتخاب‌های شما هم تاثیر آن چنانی روی داستان ندارند و پایان ساده‌ی بازی هم کمکی به این ماجرا نمی‌کند. هرچند بازی اول در هر دو حالتش خیلی احساسی تمام شد، اما بزرگ‌ترین ایراد آن تاثیر نداشتن انتخاب‌های طول داستانتان روی پایان بازی بود؛ ایرادی که در بازی دوم کاملاً برطرف شد.

عنوان Life is Strange: True Colors در زمینه‌ی پایان‌بندی هم مشکلی مشابه با Life is Strange 1 را دارد، با این تفاوت که پایان آن به قدری ساده است که پس از تمام کردن آن احساس می‌کنید هنوز 2-3 چپتر دیگر از داستان باقی مانده است.

وقتی که بازی را دوباره از اول شروع می‌کنید، مانند سایر داستان‌های خوب مشابه (برای مثال، داستان LIS 1) با مشاهده‌ی مجرم، با خود نمی‌گویید که "اوه، همه‌ی شواهد جلوی چشم من بودند و من متوجه آن‌ها نشدم"، چون بازی به طرز ناجوانمردانه‌ و ضعیفی آن‌ها را از شما پنهان کرده است. قدرت همدلی الکس هم که توانایی خواندن احساسات و ذهن مردم را دارد، فقط به تناقض‌های داستانی بازی اضافه می‌کند، چون مجرم در اوایل داستان باز هم جوری نشان داده که فقط پلیر را گمراه کند.

نتیجه گیری

عنوان Life is Strange: True Colors با وجود تمام زیبایی‌ها، کرکترها و انیمیشن عالی خود، اگرچه ارزش حداقل یکبار تجربه‌ را دارد، اما با توجه به مدت زمان کوتاهش، ضعف‌های داستانی و تاثیر کم انتخاب‌ها روی تجربۀ بازی، به عنوان یک بازی با قیمت کامل 60 دلاری خوب عمل نکرده و در خیلی مراحل تاحدودی ناقص به نظر می‌رسد.

امتیاز نهایی: 7/10

logo
امتیاز این مطلب: 3
امتیاز شما:
مقالات مرتبط
برای ارسال دیدگاه ابتدا باید وارد شوید.
محصولات مرتبط